مي گفت مراسم دعاي كميل بود. « صفدر ميرزايي» با «كماشبندي» بالاي تپه نگهبان بودند، دعا از بلندگو پخش ميشد و در گوشه و كنار هر كسی براي خودش خلوت و حالي داشت.
«كماشبندي» ميگفت:
«آن شب، ميرزايي حدود دو كيلو انار با خودش آورده بود روي تپه سر پُست، تا آخر دعا ميخورد و گريه ميكرد.»
پرسيدم: «مگر ميشود هم خورد و هم گريه كرد؟»
گفت: «وقتي عبارت خواني ميكردند آنها را ميفشرد و بعد از ذكر مصيبت و گريه يكي يكي همان طور كه سرش پايين بود ميمكيد. كاري كه گمان نميكنم كسي تا به حال كرده باشد.»
به او گفتم: «بابا يا بخور يا گريه كن، هر دو كه با هم نميشود.»

منبع: تابناک
نظرات شما عزیزان: